معنی برآمده و برجسته
حل جدول
قلمبه
برجسته و برآمده
قلنبه
کوژ و برآمده
محدب
برجسته
نمایان و چشمگیر، واقع در سطحی بالاتر
لغت نامه دهخدا
برآمده. [ب َ م َ دَ / دِ] (ن مف مرکب / نف مرکب) نعت مفعولی از برآمدن. || محروم شده. از دست خارج شده. بیرون شده: وردانشاه و علی با خدمت اصفهبد آمدند برهنه و از ملک برآمده. هر دو را نان بدید کرد و تیمار داشت میفرمود. (تاریخ طبرستان). || رفیع. بلند. مشرف. مرتفع. || عالی. || برجسته:ناهده، برآمده پستان. (منتهی الارب). || طلوع کرده. طالعشده. || حاصل شده، چنانکه کام برآمده یعنی مقضی المرام و کامیاب شده و حاجت برآمده، یعنی حاجت روا شده. || تربیت شده. بارآمده. پرورش یافته. پرورده. پروریده. روئیده. || گذشته. سپری شده: گفت بیافریدیم آدم را... سالها بر او برآمده. (ترجمه ٔ تفسیری طبری). || (اِ مرکب) دهلیز و پیشگاه ایوان. (آنندراج).
ریش برآمده
ریش برآمده. [ب َ م َ دَ / دِ] (ن مف مرکب) متقرح و مجروح. (ناظم الاطباء). || کسی که ریش و لحیه ٔ او برآمده و رسته است.
برجسته
برجسته. [ب َ ج َ ت َ /ت ِ] (ن مف مرکب) با افراز برآمده. (ناظم الاطباء). || جسته و جهیده. || چست و چالاک. (فرهنگ فارسی معین). || مناسب و لایق. (ناظم الاطباء). خوب و پسندیده و ممتاز و عالی. (فرهنگ فارسی معین). باموقع. (ناظم الاطباء). || شخص معروف و بزرگ. ج، برجستگان. (فرهنگ فارسی معین).
مترادف و متضاد زبان فارسی
فرهنگ عمید
فرهنگ فارسی هوشیار
واژه پیشنهادی
تو چشم بودن
فرهنگ معین
جمع تِ) (ص.)، جهیده، برآمده، ممتاز، عالی. [خوانش: (بَ جَ یا ]
معادل ابجد
928